می خندد بر نصیحت من آن چشم خمار یار خمار
می گوید چشم او به تسخر خوش می گویی بگو دگربار
از تو بترم اگر ننوشم پوشیده نصیحت تو طرار
استیزه گرست و لاابالیست کی عشوه خورد حریف خون خوار
خامش کن و از دیش مترسان کز باغ خداست این سمن زار
خاموش که بی بهار سبزست بی سبلت مهر جان و آذار
1050
کی باشد اختری در اقطار در برج چنین مهی گرفتار
آواره شده ز کفر و ایمان اقرار به پیش او چو انکار
کس دید دلی که دل ندارد با جان فنا به تیغ جان دار
من دیدم اگر کسی ندیدست زیرا که مرا نمود دیدار
علم و عملم قبول او بس ای من ز جز این قبول بیزار
گر خواب شبم ببست آن شه بخشید وصال و بخت بیدار
این وصل به از هزار خوابست از خواب مکن تو یاد زنهار
از گریه خود چه داند آن طفل کاندر دل ها چه دارد آثار
می گرید بی خبر ولیکن صد چشمه شیر از او در اسرار
بگری تو اگر اثر ندانی کز گریه تست خلد و انهار
امشب کر و فر شهریاریش اندر ده ماست شاه و سالار
نی خواب رها کند نه آرام آن صبح صفا و شیر کرار
1051
شب گشت ولیک پیش اغیار روزست شب من از رخ یار
گر عالم جمله خار گیرد ماییم ز دوست غرق گلزار
گر گشت جهان خراب و معمور مستست دل و خراب دلدار
زیرا که خبر همه ملولیست این بی خبریست اصل اخبار
1052
نوریست میان شعر احمر از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد عالم بگرفت الله اکبر
1053
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور
آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور
چشمی که ز چشم من طرب یافت شد روشن و غیب بین و مخمور
هر دل که نسیم من بر او زد شد گلشن و گلستان پرنور
بی من اگرت دهند شهدی یک شهد بود هزار زنبور
بی من اگرت امیر سازند باشی بتر از هزار مامور
می های جهان اگر بنوشی بی من نشود مزاج محرور
در برق چه نامه بر توان خواند آخر چه سپاه آید از مور
وبلاگ مدرسه مطحری...
ما را در سایت وبلاگ مدرسه مطحری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kamran internetnet17348 بازدید : 290 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:19